از همکلاسی های دبیرستان من است و بسیار باهوش.
پیش می آمد برای امتحانی که ما دو سه روز وقت می گذاشتیم در حد یک یا دو زنگ تفریح قبل امتحان نگاهی به فرمول ها می انداخت و همان نمره ما را می گرفت.
دیده بودم معلم هندسه گهگاهی ازش نمره کم می کرد چون اثبات ها را به همان روشی که به ما یاد داده بودند، در امتحان حل نکرده بود.
شده بود یکی دو تا رابطه اصلی را حفظ کند و بقیه را سر امتحان خودش اثبات کند و با آن ها مسائل را حل کند.
یادم هست سال دوم در یک آزمون خلاقانه از دروس پایه در بین ما هشت نفری که مثلا شاگرد زرنگ های تجربی و ریاضی مدرسه بودیم بالاترین نمره را گرفته بود.
حالا همین آدم بعد از گذشت پنج شش سال از کنکور سراسری که هر کدام بالاخره یک رشته ای خوانده ایم، بعضی ها به ارشد فکر می کنند، بعضی هنوز درسشان تمام نشده، بعضی ها سر کار رفته اند و برخی علاوه بر این ها، ازدواج هم کرده اند، هنوز کنکور سراسری نداده؛ یعنی رفته سر جلسه ولی حوصله نداشته آن همه تست را حل کند. عمومی ها را نصفه نیمه حل کرده و بقیه وقت آزمون سوال ها را هی الکی نگاه کرده تا زمان بگذرد و بتواند از جلسه بیرون برود.
ما تقریبا به هم نزدیک بودیم؛ من اصولا در جریان مشکلات خیلی از بچه ها بودم ولی آخرش هم نفهمیدم مشکل از کجاست. حوصله زیاد درس خواندن نداشت، حوصله آزمون دادن نداشت، به اصرار خانواده رفته بود کلاس خصوصی ریاضی و شیمی.ولی حوصله اش از سوال های ساده تست ها سر رفته بود و به معلم هایش گفته بود برایش سوال های تالیفی سخت پیدا کنند.
حوصله زیاد درس خوندن نداشت و حرف کسی را هم گوش نمی کرد که می گفتیم به جای تجربی و اییییین همه زیست و زمین خواندن برو ریاضی .
گوش نمی کرد و تا آخر دبیرستان تجربی خواند و آخرش هم کنکور نداد و هنوز هم نداده است.
حالا چند روز پیش یکی از دوستان مشترک او را دیده و همین طوری خودمانی پرسیده "خوب چیکارا می کنی؟" و "نون" عزیز خیلی عاقل اندر سفیه طور لبخند زده و گفته " فکر می کنم"
بیش از این که در این ماجرا قرار باشد عق بزنم از بلاهت موجود در نظام آموزشی مملکت، فقط دلم می خواهد حسادت کنم به شجاعتش.
حتی اگر واقعا شجاعتی در کار نبوده باشد...
- ۳ نظر
- ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۷